يكشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۴، ۱۱:۴۰ ب.ظ
و به همین منوال
و از تاثیراتِ چند هزار بار دیدنِ the fult in our stars برای من ، غالب شدنِ طرز تفکرِ ان نویسنده ی داخلِ داستان در زندگیم است
و اگر بخواهم دقیق تر بگویم ، همان جمله ی pain needs to be felt (درد نیاز داره که حس بشه)
هرچند ، این اصل نامحدود تر از این حرف هاست .. همه چیز نیاز دارند که حس شوند ..
درد .. سرما .. برف .. گرما .. تنفر .. عشق .. !
این جمله برای من تبدیل به یک تایید شده .. تاییدِ همه ی خل بازی های گاه گاهم ..
که مثلا زیر شرشرِ باران چترِ ابی اسمانیِ گل دارم را میبندم با تکرار این که "بارون نیاز داره حس بشه !"
با سبکترین لباس های زمستانیم میروم برای برف بازی .. که "برف نیاز داره حس بشه"
بغل دست کسی مینشینم که بیشتر از یک سال است به خون هم تشنه ایم و میخواهیم سر به تن همدیگر نباشد که "تنفر نیاز داره که حس بشه"
اصرار دارم که حس کنم ... تمامِ انچه که در حال اتفاق افتادن است را ..
قبول دارم که همیشه هم خوب نیست .. بعضی وقت ها هم عاقلانه به نظر نمی اید ..
اما همین اصرار صرف ، به طرز عجیبی باعث میشود سکانس به سکانسِ ان لحظه را به یاد بیاورم .. لحظه ها ثبت میشود
انگار که بخشی از منِ ان لحظه ی انی برای همیشه در من ثبت میشود ! ... تمام و کمال.
حداقلش این است که ان حس را تمام میکنی ... منِ ان لحظه را تمام میکنی و پرونده اش بسته میشود
و اصلا وقتی میفهمی با فلان چیز چند چندی ، دیگر ان فلان چیز ازارت نمیدهد !
فرضا این یک فکت است که از یک بانویی بدم می اید ، با وجود اینکه تقریبا یک سال است که با هم حرف نمیزنیم و این صوبت ها
ولی این تنفر ، صرفا تا سالِ پیش برایم ازاردهنده بود
همان روزی که تصمیم گرفتم خودم ، او و موضعمان در مقابل هم را بپذیرم ، دیگر نه تنها برایم ازاردهنده هم نیست که از این رابطه ی پر از ابهام لذت هم میبرم !
من حسم به او را پذیرفته ام .. حس کرده ام .. زندگی اش کرده ام و دیگر برای من تمام شده است
من سرمای ان روز برفی را با همان شالِ نازک حس کردم و امروزی که به ان ساعت فکر میکنم ، همان سرما برایم دوباره تکرار میشود
که بعد مثلا دو سه سال بعدتر یادم بیاید این روز ها مدام جریمه ی مثلثاتی مینوشتیم و امتحان لغو میکردیم
تست هایم عقب می افتاد و گوش راستم هم به مثابه گوش چپم در حال ترکیدن است
به جوگیری های میم میخندیم و بین همه ی معدل اول های مدرسه ، فقط برای من کادو کم می اید !
سر کلاس فیزیک بحث شوهر راه می اندازند و ان رفیقِ بیشعور تر از دشمن پای ایده ال های مرا وسط میکشد سوژه میشویم که فاطمه مشترکِ مورد نظرِ چند سانتی متری دوست دارد !
و همانا تف بر او باد :|
۹۴/۱۱/۲۵