پنجشنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۵، ۱۲:۵۳ ب.ظ
طعم هفده سالگی
این را فهمیدم که رویا و تصمیم بخش عمده ای از هفده سالگی را به خود اختصاص میدهند !
جنس رویاها البته از انهاییست که احتمالا در یک غروبِ جمعه ی سی و پنج سالگی با یک رفیق قدیمی رو به دریا میشینی و انها را برای هم تعریف میکنید و احتمالا احساسِ ان لحظه ترکیبی از افسوس ، تف و خاک برسریست !
برای من رعنا رفیق رویاهایم است ! یعنی اگر قرار باشد تابستانِ سی و پنج سالگیِ پر از افسوس ، تف و خاک برسری ای داشته باشم احتمالا با او رو به دریا مینشینم ! و بعد مثل این فیلمهای همه چی خوبِ خارجی در یک لحظه ی انی تصمیم میگیریم که به دنبال رویاهایمان برویم و احتمالا این پروسه را از نه صبح فردایش شروع میکنیم ! بعد مطابق انچه که برنامه ریزی کرده ایم یک مینی بوس میخریم ، داخلش را پر از کتاب میکنیم و رعنا در گوشه ای از ان نقاشی میکشد ! هفته ای دوبار به بخشِ کودکان سرطانی میرویم ، رعنا به انها نقاشی یاد میدهد و من زبان انگلیسی ! یک پاندا میخریم و من اجازه میدهم رعنا یک دست از لباس هایی که شوهرم از یک سفر خارجی خریده و در یک چمدانِ زرشکی گذاشته است را بردارد !
امروز فهمیده ام نوجوانی همین است ! همین فکر ها و خیالها .. همین ساعتِ سه ی شب از اینده تر ها گفتن و پنهان کردن ترسِ عمیقی که از ان داریم.. همین تصمیم های هرشب قبل از خواب که هیچ وقت عملی نمیشوند... همین کف خیابان نیم ساعت عکاسی کردن پشت یک دیوار بنفش و لبخند زدن به مرد موتوری و پسرش که فکر میکنند ما از تیمارستان فرار کرده ایم :)
۹۵/۰۴/۱۰