پنجشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۵، ۰۱:۰۴ ق.ظ
راست میگه پست گذاشتن با گوشی سخته :(
- انتخاب جسورانه ام برای قبولِ درخواست دادن به دانشگاه با ستمگری و مسخره بازی همراهه! دانشگاه به شلوغی و بی هدفیِ دبیرستان نیست! دبیرستان مثل دهان شیطان بزرگه که گاز میگیره و میجوه! و حال همه رو میگیره و این روت تاثیر بسزایی میذاره! راستش من میخوام برم دانشگاه چون دبیرستان به دردِ من نمیخوره! بخاطر اینکه صورتم مثل یک حیوان جونده است و عادت دارم به گفتنِ مزخرف ترین چیزها که همگی موارد ذکر شده تهوع اوره !
این جملاتِ گِرگ در me and eral and the dying girl دقیقا همان چیزیست که هفت روز است برای گفتنشان تلاش میکنم!و ورای این واقعیات، قرار گرفتن در مسیری ناخواسته از اتفاقات که به آن فرآیند "بزرگ شدن" میگویند مرا عذاب میدهد! مسیری تقریبا غیرقابل انتخاب و پیش بینی!انگار که جز این راهی برای پیش گرفتن نباشد! تو مجبوری این مسیر را در پیش بگیری هرچند برایت شبیه به سرطانِِ درجه ی چهارِ راشل باشد! هرچند هر روز گریه کنی و به آینده ناامید تر شوی!یک بار راسن گفته بود مسیر همان هدف است! من از این مسیر متنفرم! حالم را به هم میزند و این واقعیت از زبانِ من برای آنهایی که از بیرون مرا میبینند مثل اتانازی میماند! آنها مرا شیفته ی این اتفاق میدانند! برای آنها من یک خرخوانٍ بلفطره هستم و این دیدگاه برای من مثل گیر کردن زیر سیل در ساعت هشت شب بدون چتر و لباس گرم است!
۹۵/۰۴/۱۷