به خاک من بزن
هوا دقیقا شبیه به اواسط ابان است و این حالم را خوب میکند.. همین که اواخرِ روزهای مریض گونه ی تیر ماه را با صدای قطره های بارانی که از شیروانی به پنجره ام میخورد بیدار شوم و حتی نیازی نباشد صورتم را بشورم چون باران از قبل زحمتش را کشیده (!) شاید محرکی قوی برای شسته شدن ضایعاتِ نفتیِ چمباتمه زده روی ذهن و روحم باشد! یعنی امیدوارم اینطور باشد.. از این طور بودن بیزارم! از نوشتنِ چیزهایی مثل جمله هایم در پست قبل هم بیزارم! حساس و بیشعور شده ام.. کوچیکترین جمله ای حالم را دگرگون میکند و شروع به خودخوری میکنم
حداقل این را فهمیده ام که حرف زدن چندان کمکی نمیکند! همان طور که نوشتن.. همانطور که پاک کردن تمام اهنگهایم یا هیدن کردن گالری!
انگار این تکه از من کاملا ناشناخته و نوظهور است.. هیچ کدام از تجربیاتم عمل نکرده اند ولی مجبورم لبخند بزنم! یعنی نگران شماره ی چشم هایم هستم که دیگر کمتر گریه میکنم :( کاش یک طوفانِ سهمگینِ خانمان برانداز می امد و همه ی ما را مجبور به مهاجرت و دو سال جا ماندن از زندگی میکرد !