اپشن های خوبِ برقراری ارتباط
تقریبا سه روز باران میبارید و حالم را میشست ! الان میشود گفت دیگر ان حس های مزخرفِ دو هفته ی اخیر را ندارم و همین معرکه است :) معرکه ینی حتی داد و فریاد های اقای صاد سر کلاس شیمی هم نمیتواند حالم را بگیرد! و چند دقیقه بعدش که یکی از همین مزاحم های مریض خیابانی مرا به مرز سکته برد و با ان ابمیوه هزار تومانی خودم را از خطر غش در کف خیابان نجات دادم هم چیزی از ارزشِ این حال کم نکرد! چون دختر بودن سخت است و من این را خوب میدانم :)
امروز تر ها بیشتر میبینم که انسانها یا بهتر بگویم ، دوستها چطور در گذر زمان و دور بودن از ما یک ادم دیگر میشوند.. طوری که سخت باور میکنی او یک روز رفیقی بوده که زنگ تفریح ها با هم پفیلا نمکی میخوردید و روز های پیش رو را متصور میشدید.. قبلتر هم از این ماجرا نوشته بودم و شرلوک را مثال زده بودم، هنوز هم مثالی بهتر از ان پیدا نکرده ام ! به نظرم تمامِ فصل سومِ این سریال توسط این حس محاصره شده بود! ..
پدیده ی مزخرفیست! اما از ان مزخرف ها که میشود به ان عادت کرد! و این واقعیت خوبیست، چون این روزها اصلا جایی برای این یک رقم را در مخیله ام ندارم! ترجیح میدهم حالِ حاضر را با همین روندِ رو به رشدِ شخصیتی ادامه بدهم! باران ببارد ، فحش ندهم و هر روز با همان اهنگِ خزی که قسمتی از ترجیع بندش "نه یادت نیست به خدا که چیکار کردی با ما" ست شروع کنم!
شاید همین تغییر ها شروع مرگ بعضی روابط باشند! اصلا چرا باید فکر کنیم حتما مشاجرات و اختلافها مسبب پایان یک رابطه اند..!
انها میتوانند تبدیل به ادمِ دیگری بشنود.. کسی که نمیشناسید! و مسلما در این شرایط شما میتوانید دوباره تصمیم بگیرید میخواهید با هم در ارتباط باشید یا نه! این حق طبیعی ماست! مگر نه اینکه انچه از یک فرد به عنوانِ "رفتار" یا "برخورد" میشناسیم مهم ترین عامل در برقراری ارتباط است..؟ و مگر نه اینکه تغییراتِ رفتاری ما را به فرد دیگری تبدیل میکند.. ؟ پس در موردِ این ادم جدید باید دوباره تصمیم گیری شود :)
سلام کسی که اینها را نمیخوانی:) از تو متنفرم و دیگر نمیخواهم ریختت را ببینم :) خودت را گم کن و دیگر جلوی من پیدا نشو :)))