مضحک
حالا که این ها نوشته میشوند بعد از روز ها بالاخره توی رخت خواب خودم خوابیده ام. دیروز روی بالکن خانه ی آن پسر کسی که چند دقیقه قبل به دوست داشتنم اقرار کرده بود من را بوسید. دو بار. و من خالی از هر حسی تنها نظاره گر چیزی بودم که داشت اتفاق میافتاد. ناتوان از مکالمه و حرکت. زیر پتوی آبی رنگی که مادرم برایم فرستاده بود تا سردم نشود و از شب یلدا آنجا جا مانده بود. گه توی همه چیز.
دست نوشته های خوبی دارید