بهار ، کنکور ، ساعت خواب ، نهایی
و این حقیقتِ محض که تقریبا شصت روز دیگر رسما کنکوری میشوم دارد مرا شرحه شرحه میکند :( تمایل شدیدی به عدم پذیرش این مسئله دارم ... خودم میدانم این حجم از استرسی که گریبان گیر من خواهد شد ، به یک دانشگاه نمی ارزد .. به مدرک دانشگاهی که به احتمال قوی به هیچ درد من نخواهد خورد ... به مهندسی در رشته ای که هیچ تضمینی برای شغل اینده به من نمیدهد ...
ولی دیگر دیوار های اتاقم هم فهمیده اند کنکور برای من دانشگاه و مهندسی نیست :)
نمیدانم دو سال دیگر همین موقع در حال انجام چه کاری هستم ، و میخواهم خیسی فعلی چشم هایم را به پای حساسیت بهاره ای که ندارم بگذارم (صدایشس را در نیاورده ام ولی جدیدا زود احساساتی میشوم)
فعلا حوصله ندارم تشریح کنم اگر کنکور برایم معنای دانشگاه و مهندسی نمیدهد با او چند چندم (کنکور چیز یا فرد نیست .. نمیدانم باید از ضمیر "ان" استفاده کنم یا "او")
و هنوز بهار به من خوش نمیگذرد ...
+ (به یک عدد دکتر افشار به صورت بیست و چهار ساعته نیازمندیم)