جمعه, ۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۰۵ ق.ظ
من و کمبود جسارت ارتباطی
امرور تو راه برگشت از کتابخونه تنها چیزی که بهش فکر میکردم "کنار گذاشتن" بود! راستش ممکن بود از دور فقط به ادمِ بی حوصله ی خیس به نظر بیام.. اما از این فرضیه فقط خیس بودنش درست بود! اثرات خیس شدن زیر بارون صبح هنوز مونده بود و با وجود همه ی تلاشهام تقریبا هیچ نقطه ی خشکی تو لباسهام دیده نمیشد!
مسئله اما خشک بودن نبود و نیست ، مسئله همون کنار گذاشتنیه که گفتم! نمیدونم بزرگ شدن ربطی به محتاط شدن داره یا نه.. اما به نظرم انگار قسمتی از جسارتم رو به بهای بزرگتر شدن از دست دادم! و حتی نمیدونم این خوبه یا نه :(
هرچند لفظ جسارت یه مارکِ کلی عه و منظور من جسارتِ ارتباطیه!
خیلی عجیبه که تو هفده سالگی تحمل کردنِ ادمها رو به کنار گذاشتنشون ترجیح میدم! شاید از درون اشتیاق زیادی به خفه کردنِ طرف مقابل داشته باشم، شاید پیام هاشو نخونده پاک کنم و هر روز از خودم بپرسم "چرا تمومش نمیکنی لعنتی؟" ، اما از بیرون کمتر چیزی رو نشون میدم!
اگر اینا نشونه های بزرگ شدنه که حدس میزنم هست، باید هرچه زودتر دور بندازمشون! دعوتنامه ی نقاب های بزرگ شدن داره وارد روحم میشه و به نظرم بهترین کارِ ممکنه پاره کردنشونه!
یعنی هنوز هم از درون ترجیح میدم ازم متنفر باشن تا اینکه مجبور باشم برای کسی نقش بازی کنم! یعنی اون روز که ریحانه تو کلاس شیمی گفت "با تو بهمون خوش نمیگذره" بیشتر از اینکه ناراحت بشم و به پیشینه ی دوستیمون فکر کنم داشتم به این فکر میکردم که چه خوبه بفهمی تو یه رابطه جوری رفتار کردی که کسی برات نقش بازی نمیکنه!
به نظرم مشخص بودنِ تکلیف، به همه ی احساساتِ احتمالا ناراحت کننده ی بعد از این دست حرفها می ارزه و بهتر از اون اینه که توهمِ اون رابطه از بین میره!
دوستی های اشتباهی بعد از یه مدت کمرنگ میشن و من نمیتونم جلوشونو بگیرم ! یعنی اگه یه رابطه واقعی باشه حتی تو لبه ی پرتگاه هم به یه نخ وصله و بیشتر وقتتا لازم نیست کاری بکنی! اما گاهی اوقات خودت اشتیاقِ پاره کردنِ همون یه تیکه نخو داری و اینجا ماجرا فرق میکنه!
این روزا بیشتر میفهمم ارتباط برقرار کردن میتونه چقدر پیچیده باشه! یا حتی چندش اور وقتی چاقو دستته و به اون تیکه نخ نگاه میکنی ولی کمبود جسارت ارتباطیت بهت اجازه ی حمله نمیده!
۹۵/۰۵/۰۸
اگه منو تو وبلاگت لینک کنی خیلی دمت گرمه !!
http://daynasor.ir