نیمه ی من :))
بزرگترین خوشحالی های این روزها پاییز ، باران ، دیدنِ مهری و گردنبند جدیدم هستند!
دیدن مهری در صدر است .. این اولین باری بود که با بخشی از خودم ملاقات میکردم! همانقدر عجیب و همانقدر دوست داشتنی! واقعیت این است که بعد از ان روز با بخش ناشناخته تری از خودم رو به رو شدم! تکه ای از من که میتواند دلتنگ و شیفته باشد .. ! میتواند جای رژ لب روی لباس ها بیاندازد و برای دوباره دور شدن ها جلوی همه گریه کند! از ان روز به بعد ایمان اوردم که چطور بعضی روزها میتوانند زنده باشند .. میتوانند هر روز تکرار شوند و تو از دور ، دست به سینه تماشایشان کنی!
به نظرم همه ی اینها معجزه ی پاییز هستند! از تابستانی که بهتر است اسمش را "عصاره ی همه ی عصر های جمعه" بگذارند هیچ انتظاری ندارم!
دوست دارم فکر کنم این حضرت پاییز است که به نارون های کنار رودخانه ی مسیر مدرسه تکیه داده و با ان کتِ پاییزه حنایی رنگ دلبری میکند .. دوست دارم به همه ی روزهای نیمه ی دومِ سال تعظیم کنم! برایشان حلقه ی گل بگیرم و هر روز بعد از کنار زدن پتو برایشان مراسم تجلیل برگزار کنم ... زیاده روی و سوسول بازی نیست .. حتی اگر هم باشد مهم نیست .. مهم نیمه ی دوم سال است .. نیمه ی من .. :))
+ .. به گردنبندِ جدیدِ دایره ای شکلم ایمان دارم.. حس میکنم در ان گردالیِ بی رنگ میتوانم تمام بی نهایت هایم را ذخیره کنم .. البته شاید همه ی اینها یک مشت از دیوانگی های اواخرِ هفده سالگی باشد ... مثل خیالبافی های رمانتیکِ قبل از خواب .. اما هرچه که هست هزار ها سه نقظه برای توصیفش نیاز دارم :))